حسین وحیدی

بوف کور : داستان یک روح

سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۹ ق.ظ

بوف کور اثر صادق هدایت

The blind owl by Sadegh Hedayat

The Blind Owl cover

بوف کور زیبا ترین رمانی است که تا بحال خوانده ام.

خواندن ادامه این مطلب قطعا باعث لو رفتن داستان و نقد داستان می شود, اگر رمان را نخوانده اید, اول آن را بخوانید.

  

خلاصه رمان 

راوی داستان نقاش قلمدان است و به شکلی اعجاب آور همیشه یک نقاشی را میکشد : " زنی سیاه پوش که شاخه نیلوفری به پیرمردی که شبیه جوکیان هند زیر درخت سروی چمباتمه زده است میدهد و بین این دو جویباری روان است". یکبار که به سراغ شراب بر سر رف رفته بود, از سوراخ رف با این صحنه درست در بیرون خانه اش مواجه شد. زنی سیاه پوش در حال دادن نیلوفر به پیرمردی خنزرپنزری, یک لحظه دیدن چشمان سیاه این زن اثیری باعث چنان تشویشی در راوی شد که زندگی اش را دگرگون کرد اما زمانی که دوباره به سوراخ رف نگاه کرد هیچ درزی ندید, انگار هیچوقت چنین سوراخی وجود نداشت.راوی که دیگر آرام و قرار نداشت به دنبال زن اثیری, پیرمردخنزرپنزری و درخت سرو گشت اما چنین چیزهایی در اطراف خانه اش وجود نداشت. پس از 2ماه و 4روز غروب یک روز به خانه اش برمیگشت که هیبت زن اثیری را در کنار خانه اش دید. قفل را باز کرد و زن اثیری مانند کسی که راه را بشناسد وارد شد به اتاق راوی رفت و بروی تخت او آرمید و جان داد.

او که فرصت نگه داشتن زن اثیری را در این جهان پیدا نکرد , بعد از کشیدن طرح چشمان زن اثیری و جاودانه کردن آن حالت چشمان برای خودش, جسم بی ارزش زن اثیری را در تصمیمی عجیب تکه تکه کرد و داخل چمدانی آن را به نقطه ای برد که تابحال کسی به آن جا پا نگذاشته بود.و به خاک سپرد. گلدانی که در  مقبره زن اثیری بود را به خانه اش برگرداند .متوجه نقش برروی گلدان شد... دو چشم سیاه , یکسان با آن دو که خودش کشیده بود.

در بخش دوم راوی به نویسنده ای تبدیل میشود و سعی میکند خود را به سایه اش بشناساند.و زندگی اش را همچون خوشه انگوری در مشت بفشارد و عصاره آن را ,نه شراب آن را در دهان سایه اش بچکاند.

زن لکاته اش را به یاد می آورد که از نظر ظاهری شباهت های زیادی با دختر اثیری دارد اما این زن لکاته اش با او رابطه خوبی ندارد و راوی گمان میکند او فاسق هایی دارد , مانند قصاب , پیرمرد نئش کش و حتی پیرمرد خنزرپنزری... سرانجام به سراغ لکاته میرود و او را میکشد , بعد از این خود را در آینه میبند که به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شده است.

 

 

نوع کتاب

بوف کور از نظر اسلوب سورریالیستی است و میتوان این را به راحتی از توصیفات و جهت گیری داستان که به سمت اساطیر است درک کرد و اما بوف کور در ژانر رمان های روانی قرار میگیرد از آنجایی که بدنبال وحدت نفس است و بعد از تفاسیر بعدی این موضوع را راحتتر قبول میکنیم.در مورد متن داستان هم میتوان گفت تحت تاثیر جنبش سمبولیسم نوشته شده است.

از آنجایی که رمان سورریالیست میباشد کلید نقد آن درک ذهنیت نویسنده و بررسی روانشناختی اثر است.

در ادامه سعی میشود از مبانی یونگ استفاده کنیم چرا که دیدگاه یونگ به دیدگاه های اساطیری نزدیکتر است.

 

نفس و روح تامه انسان از دو جزء تشکیل شده است (برای مطابقت این مطلب با ادیان مختلف به منبع که در پی نوشت آمده است مراجعه کنید) و بوف کور داستان انشقاق روح کلی بشری است که به دو جزء مذکر و مونث یا مرد و روان زنانه درونش یا زن و روان مردانه درونش یا خودآگاه و ماخودآگاه یا زندگی درونی و بیرونی تقسیم می شود.

بوف کور گلایه ای است از این کثرت و از این دوگانگی فنا آفرین, این دوجنبگی های به انزوا کشاننده. در نهایت آرزوی وحدت و در نتیجه جاودانگی.

بررسی نفس

روان زنانه تشخص طبیعت زنانه ناخودآگاه مرد است.این بخش هرچند ناخودآگاه است و بصورت معمول به آن آگاهی وجود ندارد اما در بسیاری شرایط در سیطره آن است

روان زنانه درون یا anima دو جنبه مثبت و خلاق ( دختر اثیری ) و منفی و دنیوی ( لکاته ) دارد. بوف کور هم از دو بخش اساسی تشکیل شده است:

قسمت اول: راوی میخواهد روح اثیری را با خود نگه دارد اما در نهایت نمیتواند

قسمت دوم : لکاته جنبه جسمی و دنیوی روح است که وظیفه تعامل اجتماعی دارد و راوی از آن نفرت دارد. اما میکوشد به وضعیت زن اثیری تعالی دهد, موفق نمیشود و در نهایت او را می کشد

چنان که بنظر می رسد داستان بوف کور کاملا جریانی درونی است پس لازم میبینم اجزای نفس یا روح کامل بشر را شرح دهم

نفس به دو قسمت خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم میشود.خود (ego) که با نفس تفاوت دارد مرکز و هسته خود آگاه است.نقاب یا persona آن شخصیتی است که دیگران از نفس شخص دارند که میتونه کاملا متفاوت باشد و صحت نداشته باشد.آنیما یا anima ( برای زن, animus روان مردانه درون است) مانند پلی است بین خودآگاه و ناخودآگاه.که در میابیم برای وحدت خودآگاه و ناخود آگاه اخت با انیما ضروری است.سایه یا shadow نیمه پنهان و تاریک شخصیت است و با نقطه نظرات ego مخالف است که همین باعث طرد شدن آن به ناخودآگاه است, پس سایه طرف مقابل persona است که در ناخودآگاه وجود دارد و بسیار گناهکار است و به نظر یونگ "سایه در رویا با تجسم شخصی بسیار ابتدایی و پست و کسی که دوستش نداریم نمود پیدا میکند" ( سایه من خیلی پررنگ تر و دقیق تر از جسم حقیقی من به دیوار افتاده بود .سایه ام حقیقی تر از وجودک شده بود.گویا پیرمرد خنزرپنزری ,مرد قصاب, نه نه جون, و زن لکاته ام [یعنی همه ی شخصیت های منفی]  همه سایه های من بوده اد , سایه هایی که من میان آنها محبوس بوده ام"

از تلاش های راوی در شناساندن خود به سایه اش و در بدست آوردن زن اثیری , در میابیم که راوی بدنبال وحدت کامل نفسش است.

اگر او را سابق بر این هم ندیده بودم میشناختم....کلید را در قفل پیچانیدم, در باز شد.خودم را کنار کشیدم.او مثل کسی که راه را بشناسد از روی سکو بلند شد, از دالان تاریک گذشت , در اطاقم را باز کرد و من هم پشت سر او وارد اطاقم شدم.دستپاچه چراغ را روشن کردم. دیدم او رفته روی تخت خواب من دراز کشیده, صورتش در سایه واقع شده بود.. مثل این بود که بدون اراده آمده بود.

روشن کردن چراغ ( شناخت خوآگاه ) - خانه (درون و ناخودآگاه) - دراز کشیدن برروی تخت ( ورود و حضور روح در بدن )- سایه ( ناخودآگاه , ابهام)

در بخش اول کتاب راوی وقتی به زن اثیری می رسد که او مرده است و به اصطلاح کار از کار گذشته. سر انجام او که نمیتواند این روح بلند و لطیف را در عرصه زندگی آب و خاک حفظ کند " برای اینکه کس دیگری او را نبیند , برای اینکه به نگاه بیگانه آلوده نشود" تصمیم عجیبی میگیرد .با کارد سر مرده را میبرد و بدنش را تکه تکه میکند , داخل چمدانی (نماد سفر و تغییر و تحول) به محلی که تابحال کسی پایش را نگذاشته بود میبرد و دفن میکند.

 

نکته ظریفی که در داستان وجود دارد این است که گفتیم سایه در ناخودآگاه است و anima پلی بین خودآگاه و ناخودآگاه است , در داستان دقیقا بعد از اینکه زن اثیری در راوی اثر کرد و اورا دچار تغییر کرد, راوی نیاز به شناساندن خود به سایه اش را حس کرد.

 

در بخش دوم  راوی نمیتواند روحی که مدام با مظاهر اجتماعی این جهانی از قبیل قصاب و دوره گرد در می آمیزد تحمل کند و لکاته را میکشد. بدین ترتیب هر دو جنبه روح فعال و غیر فعال , زنده و مرده , آن جهانی و این جهانی به وسیله راوی از بین می روند و راوی در آشتی با درون خود و وصول وحدت به بن بست می رسد.

تمام شخصیت های مرد این رمان در واقع یک مرد ( بیرونی ) و تمام شخصیت های زن رمان نیز در واقع یک زن ( درونی ) است که در نهایت هم این مرد و زن یک نفس واحد را تشکیل میدهد.

این که قهرمانان مرد و زن یا بطور کلی دو قهرمان , دو جنبه مذکر و مونث یک نفر باشند در برخی آثار از جمله داستان های هرمان هسه هم دیده می شود. اما کثرت قهرمانان در بوف کور باعث سخت شدن درک این وحدت میشود.

اندر باب فضای بوف کور شایان ذکر است که ناریکی و سیاهی سمبل راز ها و ناشناخته ها است و ناخودآگاه و آنیما هم ناشناخته و مبهم هستند پس منطقی است فضای بوف کور تاریک باشد. که اینچنین است

از طرف دیگر از دیرباز روح را با سردی می شناختند و این المان, یعنی سردی نیز در بوف کور دیده میشود.

داستان غار افلاطون


این قسمت از نوشته من منبع مطمئنی ندارد, اگر این داستان را به صورت کامل دارید, خوشحال میشم در اختیارم قرار بدید.

از بعضی جهات بوف کور با داستان غار افلاطون تشابه دارد, در این داستان تعدادی نوزاد از بدو تولد در غاری به بند میشنود, پشت به راه خروجی و رو به دیوار. در حالی که آتشی پشتشان افروخته شده و بازی این نور و اجسام متحرک دیگر سایه بر روی دیوار غار می اندازد. این انسان های در بند که فقط سایه ها را میدیدند گمان میکردند صدا ها از این سایه هاست و دنیا را در این سایه ها میدیدند. بعد از چندین سال یکی از آنها آزاد میشود و منبع این صدا ها را میفهمد , نور حقیقت را میابد.در بازگشت, اما دوستان در بندش حرفش را باور نمیکنند و به او ریشخند میزنند او که از آنها نا امید شده بود برمیگردد که از غار موهوم خارج شود اما متوجه میشود مسیرش مسدود شده است.بدین ترتیب نمیتواند به حقیقت برسد و در غار با دوستان جاهلش محبوس میشود.

 

 

پی نوشت : منبع داستان یک روح : سیروس شمیسا

کتاب با استفاده از مبانی یونگ به بررسی بوف کور میپردازه , بعد از خواندن نقد های مختلف , این نقد در نظرم کامل رسید.

پ.ن 2 : قبلا نظر یکی از دوستانم را درباره صادق هدایت خوانده بودم, درباره اظهار نظر های هدایت راجع به تحول در زبان بود, که با ادله دوستم نظر هدایت را چندان جامع و صحیح ندیدم. این ذهنیت بد روی خواندن آثار هدایت هم تاثیر گذاشت تا بالاخره خودم را راضی کردم یکی از آثارش را بخوانم.خوشحالم که اینکار را کردم , ارزشش را داشت.

پ.ن 3 : خواندن این [دو] کتاب را به خانم الماسی و امیر گوهرشادی توصیه میکنم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۰۴
حسین وحیدی

نظرات  (۴)

۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۰:۳۸ سومین جشنواره مجازی کتابخوانی
سلام
ضمن تشکر از شما بابت پذیرفتن عنوان همکار افتخاری سومین جشنواره مجازی کتابخوانی چون قرار بر تقدیر از همکاران افتخاری این جشنواره شده است. لطفا نام و نام خانوادگی کامل، آدرس وبلاگ و شماره تماس خود را با مراجعه به سایت جشنواره در قسمت تماس با ما در میان بگذارید.
چند کتاب بهتون معرفی میکنم شاید خونده باشید.اما خوب من اسمشونو میگم.اگر دوست داشتید بخونید.
منِِِ او(رمان)
از رضا امیرخانی
نفحات نفت(پیرامون فرار مغز ها)
از رضا امیرخانی
نشت نشا(پیرامون فرار مغزها)
از رضا امیرخانی
پاسخ:
علاقه به این نویسنده به شدت هویدا هست !!

توی برنامه ام میذارم که بخونم در آینده

این پیشنهاد امیر {گوهرشادی} هست ، من که از لیست راضی هستم ، میتونید بخونید
http://goharshady.blog.ir/post/163
کمی تا قسمتی موافقم.
اما آقای وحیدی من کمی تا قسمتی زیاد از کتاب های بیوتن و ارمیا بدم میاد با اینکه نوشته همین نویسنده هستن.
یا مثلا هیچ وقت کتاب ناصر ارمنی از همین نویسنده رو به کسی معرفی نمیکنم با اینکه کتاب بدی نبود.
از طرفی در کتاب جانستان کابلستان از همین نویسنده خط به خط با نویسنده مشکل دارم.
ولی بازم نویسنده خوبیه.
تازه کتاب ازبه همین نویسنده هم خوشگل دوساعت حیرونت میکنه آخرشم خودت باید بری تو تفکراتت نتیجه گیری کنی
پاسخ:
وقتی با یک اثر سوریالیست و روانشناختی برخورد میکنید ، نویسنده رو حذف کنید از تصمیم گیری ها.
اینجور کتاب ها برای نویسنده اتفاق افتاده ، شاید برداشت های عمیق از اثر حتی از دید نویسنده هم فراتر باشد.
بارتز میگه بعد از خلقت اثر ، دیگه مولف میمیره
امیر خانی قلمش خوبه اما ای کاش برای بعد از خلقت اثرش نمینوشت.(باید کتاب هاشو بخونید همشون بوی سیاست میدن در حالی که ادبی هستن.حتی گاهی توی کتاباش چاپلوسی از مقام های بالارو میشه دید که خُب جالب نیست)
اما همون سه تایی که گفتم، خیلی خوبن.
من او قسمتیش سیاسی میشه اما سیاستش ربطی به ایران نداره.
این کلمه ها (سورئالیسم و...)رو از کجا یاد گرفتید.دوست دارم یاد بگیرم.
پاسخ:
ایشالله توی یک وقت آزاد میخونم

توی نقد آثار معمولا اسمشون میاد
بطور مثال همین کتاب داستان یک روح
یکیشو توی ویکی پدیا سرچ کنید ، زنجیره وار به بقیه هم میرسید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی